پرتوی از عقلانیت امام خمینی در پرتو بیانات مقام معظم رهبری
حکمرانی و حکومت داری، ار عرصه های خطیر زندگی انسان هاست. هر انسانی که در این عرصه وارد می شود، باید ضمن توجه به این مهم و مسئولیت مهم و خطیر خود، تمام سعی و همت خود را در جهت حکمرانی سالم و متعالی مصروف دارد. امام خمینی (ره) به واقع کسی بود که با وقوف به ضعف و نادانی انسان در حکمرانی جامعه، با بهره گیری از عقلانیت دینی و قدسی، سبک حکمرانی و رهبری نوینی را در جامعه اسلامی بنیان نهادند. عقلانیتی که ویژگیهایی منحصر به فرد داشته و در برخی از مواقع مخالف و متضاد با عقلانیت عرفی حاکمان غافل و دنیامدار دنیای کنونی است. این عقلانیت تمامی عرصه های خط مشی گذاری را متاثر می سازد؛ به عنوان مثال اصل موضوعی «مامور به وظیفه و نه ضامن نتیجه» هم در ساحت تدوین و اجرای سیاست و هم در ساحت ارزیابی سیاست ها متجلی می گردد.
رهبر معظم انقلاب (مد ظله العالی) در مراسم بیعت فرماندهان کمیته های انقلاب اسلامی(1368/3/18) بیاناتی در خصوص شخصیت امام خمینی (ره) داشته اند که پرتوی از عقلانیت امام را روشن می سازد:
باید به این نکته توجه کنید که راهی را که امام(ره) دنبال میکرد و کار سنگینی که او انجام میداد، فقط با عقل و درایت و قوّت بدنی و نیروی سیاسی پیش نمیرفت؛ او از خلوص و صفای باطنی و رابطهی با خدا نیز برخوردار بود، تا توانست این موفقیتها را به دست آورد. هرچند خصوصیات بشری امام، در مرتبهیی بالاتر از افراد معمولی بود، ولی کسی خیال نکند که این انقلاب، صرفاً با حکمت و قوّت عقلانی و خصوصیات معمولی و بشری امام به پیروزی رسید و ادامه یافت.
ویژگیهای بشری او، کمتر در افراد عادی پیدا میشود. اگر یکی از آن خصوصیات در فردی مشاهده شود، او انسان بزرگی به شمار میرود؛ چه رسد به آنکه همهی ویژگیهای ممتاز را یکجا در خود جمع کرده باشد. امام(ره) انسانی بسیار عاقل، دوراندیش، حکیم، آدمشناس، تیزبین، حلیم، متین و آیندهنگر بود؛ که هرکدام از این صفات، کافی بود که شخصی را در مرتبهیی والا جای دهد و احترام همگان را جلب کند. متانت و بردباری و حلم امام بهگونهیی بود که اگر صد نفر در مجلسی سخنانی میگفتند که او آنها را قبول نداشت، تا لازم نمیدانست، حرفی نمیزد و سکوت میکرد؛ در صورتی که اگر در حضور آدمهای معمولی کلمهیی گفته شود که برخلاف عقیدهی آنها باشد، طوفانی در روحشان به وجود میآید که سریعاً پاسخ بدهند.
همهی شما دیدید که در پایان وصیتنامهی ایشان، به مواردی اشاره شده بود که امام قبلاً نسبت به طرح آنها سکوت کرده بودند. در زمان بنی صدر که من خدمت امام(ره) رسیده بودم، ایشان میگفتند: حرفهایی که او از قول من میگوید، همهاش خلاف واقع است و حقیقت ندارد. بنابراین، هر حرفی که زده میشد، فوراً او را نمیآشفت و تحریک نمیکرد و در صدد پاسخ سریع برنمیآمد. این متانت، بردباری، حلم، تسلط بر نفس و سعهی صدر، در هرکس که باشد، از او یک انسان بزرگ خواهد ساخت. درعینحال اگر امام(ره) آن عوامل اصلی معنویت، ارتباط با خدا، کار برای رضای او، تقوا و انجام تکلیف را نمیداشت، نه انقلاب به پیروزی میرسید، نه شما مردم اینگونه عاشقش میشدید، نه میتوانست این طوفان را در دنیا به وجود آورد، و نه قادر بود در مقابل تهدید و ارعاب دشمن، مثل کوه بایستد.
بارها ایشان میفرمود که ما کار را برای رسیدن به «نتیجه» نمیکنیم؛ بلکه مأمور به انجام «تکلیف» هستیم. اگر فرض کنیم بعد از برگشتن امام(ره) از پاریس، آنچه که تاکنون پیش آمد، اتفاق نمیافتاد، بلکه برعکس، مردم را میکشتند، اطرافیان امام را اعدام میکردند و خود امام را نیز مثل گذشته تبعید میکردند، در آن صورت باز هم امام(ره) احساس شکست نمیکرد و اعتقاد داشت که پیروز شده است. آن کس که برای انجام تکلیف کار میکند، پیروزیش به این نیست که به مقصود خود دست پیدا کند؛ بلکه زمانی احساس پیروزی میکند که موفق شود به تکلیفش عمل کند.
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل که گر مراد نجویم به قدر وسع بکوشم
در حادثهی مدرسهی فیضیه و سپس در قضیهی پانزده خرداد، عدهیی میگفتند فایدهیی ندارد، بیخود معطلید؛ آنها چند برابر شمایند! بعد هم که در سال 43 امام(ره) را تبعید کردند، باز این طرز فکر در بعضی از این افراد راسخ شد و گفتند امام بیجهت زحمت میکشند و تلاش میکنند؛ ایشان به جایی نمیرسند! در حقیقت اگر کسی بخواهد با عقل و منطق معمولی محاسبه کند، همین نتیجه را میگیرد؛ ولی آن چیزی که امام را وادار میکرد که علیرغم همهی این حرفها، امیدش را از دست ندهد و به حرکت خود ادامه دهد، انجام تکلیف الهی بود. او معتقد بود که این انقلاب را یک دست غیبی هدایت و پشتیبانی میکند و ما نباید به دنبال نتیجهی کار خود باشیم.
در همین خصوص خاطرهیی در ذهنم مانده است که نقل میکنم: چند روز قبل از پایان سال 65 که خدمت امام بودیم، چون یکی از روزهای فروردین 66 با ولادت یکی از ائمه(ع) مصادف میشد، من و آقای هاشمی رفسنجانی و حاج احمد آقا اصرار کردیم که ایشان در حسینیهی جماران با مردم دیداری داشته باشند. امام استنکاف کردند و قاطع گفتند: حالش را ندارم. من در ایام نوروز به مشهد رفته بودم و آقای هاشمی هم از جبهه دیدار داشتند. در همان روزها، ناگهان قلب امام مشکلی پیدا میکند و چون حاج احمدآقا - که حق بزرگی بر گردن همهی ملت دارد و امام را در این چند سال حفظ کرد - همهی وسایل را برای بهبود امام(ره) مهیا کرده بود، فوراً به وضعیت جسمی ایشان رسیدگی شد و خطر برطرف گردید.
وقتی در بیمارستان بر بالین ایشان حاضر شدم، عرض کردم: چهقدر خوب شد که آن شب اصرار ما را برای ملاقات با مردم نپذیرفتید؛ والّا اگر خبر این ملاقات اعلام میشد، مردم به زیارت شما میآمدند و آنوقت شما با این حال نمیتوانستید مردم را ملاقات کنید و انعکاس آن در دنیا خوب نبود. این کار شما، خواست خداوند و کمک الهی بود و در آن زمان تصمیم بجایی گرفتید. ایشان در پاسخ من گفتند: آنطور که من فهمیدم، مثل اینکه از اول انقلاب تا حالا، یک دست غیبی در همهی کارها دارد ما را هدایت و پشتیبانی میکند.
واقعاً همینطور است؛ والّا محاسبات معمول سیاسی، اقتصادی و محاسباتی که براساس آن دنیا دارد اداره میشود، این نتایج را به دست نمیدهد. آن چیزی که امام را بر هدایت و اداره و رهبری ملت ایران و انقلاب عظیمش قادر میکرد، عبارت بود از ارتباط با خدا و اتصال و توجه و توکل به او. او واقعاً عبد صالح خدا بود. من هیچ تعبیری را بهتر از این برای امام(ره) پیدا نمیکنم.
معنویت مردم و خانوادهی شهدا و اخلاص رزمندگان در جبههها، امام را به هیجان میآورد. من چند بار گریهی امام را - نه فقط به هنگام روضه و ذکر مصیبت - دیده بودم. هر دفعه که راجع به فداکاریهای مردم با امام صحبت میکردیم، ایشان به هیجان میآمدند و متأثر میشدند. مثلاً موقعی که در محل نماز جمعهی تهران، قلکهای اهدایی بچهها به جبهه را شکسته بودند و کوهی از پول درست شده بود، امام(ره) در بیمارستان با مشاهدهی این صحنه از تلویزیون متأثر شدند و به من که در خدمتشان بودم، گفتند: دیدی این بچهها چه کردند؟ در آن لحظه مشاهده کردم که چشمهایشان پُر از اشک شده است و گریه میکنند.
بار دیگر موقعی گریهی امام را دیدم که سخن مادر شهیدی را برای ایشان بازگو کردم: در شهری سخنرانی داشتم. بعد از پایان سخنرانی، همینکه خواستم سوار ماشین شوم، دیدم خانمی پشت سر پاسدارها خطاب به من حرف میزند. گفتم راه را باز کنید، تا ببینم این خانم چهکار دارد. جلو آمد و گفت: از قول من به امام بگویید بچهام اسیر دست دشمن بود و اخیراً مطلع شدم که او را شهید کردهاند. به امام بگویید فدای سرتان، شما زنده باشید؛ من حاضرم بچههای دیگرم نیز در راه شما شهید شوند. من به تهران آمدم، خدمت امام رسیدم، ولی فراموش کردم این پیغام را به ایشان بگویم. بعد که بیرون آمدم، سفارش آن مادر شهید به ذهنم آمد. برگشتم و مجدداً خدمت امام رسیدم و آنچه را که آن خانم گفته بود، برای ایشان نقل کردم. بلافاصله دیدم آنچنان چهرهی امام درهم رفت و آنچنان اشک از چشم ایشان فرو ریخت، که قلب من را سخت فشرد.
برادران عزیز! عامل اخلاص امام(ره) و رابطهی او با خدا و نیز اخلاص مردم، تاکنون ما را به اینجا رسانده است؛ بعد از این هم باید همینگونه باشد. اگر هدفها و راه ما، هدفها و راه امام است، وسایل ما هم باید وسایل امام باشد. وسیلهی امام(ره)، کمک گرفتن از خدا بود. بیایید از خدا کمک بگیریم. این کار، با زبانِ تنها میسر نیست؛ بلکه با خلوص و اخلاص عملی و ترک گناه و تقویت رابطهی بین خود و خدا که در قلب انسان جای میگیرد، عملی است. این، درس همیشگی امام برای ماست.
شما برادران عزیز، شغلتان حساس و خطیر است. همهی شما - چه مقامات بالای کمیته، و چه حتّی یک پاسدار معمولی این نهاد - با زندگی و جان و مال و عرض مردم سروکار پیدا میکنید؛ به همین خاطر باید خیلی متدین باشید، با خدا بسیار رابطه داشته باشید، از او کمک بگیرید، نماز باحال بخوانید، قرآن تلاوت کنید، تقوا داشته باشید، اخلاق و ادب اسلامی را رعایت کنید و در مقابل جلوههای فریبندهی دنیا تسلیم نشوید. من هم مثل شما هستم. من هم باید همین کارهایی را که به شما توصیه میکنم، به صورت مضاعف انجام دهم. همهی ما باید تقوای الهی پیشه کنیم.
شما جوانها، باصفا و بیآلایش و دارای دلهای پاک و روحهای صاف هستید. کار شما از ما راحتتر است و این راه را آسانتر از ما میپیمایید. شما نسل و نهال انقلاب هستید و نهادتان نیز انقلابی است. شما میتوانید بندگان صالح و مؤمن و متعبد و ذاکر و پرهیزکار باشید. توصیه میکنم این خصوصیات را حفظ کنید. وصیت امام هم بر این نکات تأکید داشت.
ایشان تا آخرین لحظات حیاتشان، ذکر و نماز و دعا را از دست ندادند. حاج احمدآقا فرزند عزیز حضرت امام میگفتند: پیش از ظهر روز آخر حیات امام(ره)، ایشان روی تخت دایماً نماز میخواندند. مدتی گذشت، بعد پرسیدند: ظهر شده است؟ گفتم: بلی. آن وقت خواندنِ نماز ظهر و عصر با نوافلش را شروع کردند. بعد از اتمام نماز، مشغول ذکر گفتن شدند و تا لحظاتی که در حالت اغما بسر میبردند، مرتب پشت سر هم میگفتند: «سبحاناللَّه والحمدللَّه ولاالهالّااللَّه واللَّهاکبر، سبحاناللَّه والحمدللَّه ولاالهالّااللَّه واللَّهاکبر». این کار برای ما درس است. ما که رهبرمان را دوست داریم، باید به کارها و روحیات او توجه کنیم و از آن درس بگیریم.